شستای تأمین اجتماعی

ساخت وبلاگ

 

به نام خدا

شستا چیست - نیم کاسه زیر کاسه است یا کاسه زیر نیم کاسه                          احمد اشرفی زاده 

امروزها صحبت از شفاف سازی شرکت شستا ( شرکت سرمایه گذاری تأمین اجتماعی ) و واگذاری آن به بخش خصوصی سر تیتر روزنامه ها و اخبار صدا و سیما ست .

من با اسم شرکت شستا تقریباً در اوایل تأسیس آن یعنی سال 1365آشنا شدم . دلیل آشنایی من این بود که یکی از بستگان نزدیکم که فرد لایق و کاربلدی بود و آشنایی نزدیک با مدیر.عامل آن داشت، با تشویق ایشان از کار قبلی خود استعفا داده در شستا مشغول به کار شد و مدام از فعالیت خود و عملکرد آن شرکت صحبت می کرد لذا من هم از دور با اسم و تا حدودی با خصوصیات اخلاقی و توانایی های مسئولین آن آشنایی پیدا کردم بعد از مدتی آن فامیل من شرکت شستا را ترک کرده به آن ور آب مهاجرت کرد اما این اسم در ذهن من ماند و هر وقت نامی از آن به میان می آید من بیاد بستگانم می افتم .

اخیراً که اسم شستا بقول امروزی ها، های لایت شده توجه مرا جلب کرد و رفتم کمی در بارۀ آن دقت و مطالعه کردم دیدم عجبا ! یک شرکت تبدیل به یک سازمان با زیر مجموعۀ 187 شرکت مدیریتی! و 87 شرکت غیر مدیریتی !! یعنی با 274 شرکت خصولتی با 45000 نیروی انسانی شده که معلوم نیست چند نفرشان فقط رئیس هستند برای خود یک غول اقتصادی گردیده. درست است که من یک فرد اقتصاددان و اصلاً اقتصادی نیستم ولی بقول معروف حساب دو دو تا که حالیمان می­شود. مخصوصاً که رشتتۀ تخصصی من فیزیک است و پنجاه سال از عمر خود را با مسائل فنی و معادلات و محاسبات ریاضی سر کرده­ام، با کمی دقت متوجه شدم که این 274 شرکت که قاعدۀ هرم این ساختمان را تشکیل داده اگر هر کدام فقط 5 نفر هیأت رئیسه داشته باشد می شود 1370 نفر و با توجه به اینکه هر چند تا از شرکت ها یک شرکت آقا بالاسر دارند همچنین چند تا از این شرکت ها باز هم یک آقا بالاسر بزرگتر و.......... همین طور برو بالا تا برسی به خود شستا و باتوجه به اینکه مسلماً شرکت های آقا بالاسر هرکدام یک هیأت مدیرۀ آقازاده­ سر دارند و هرچه بالاتر میرویم آقا، بزرگ شده آقازاده هم بزرگتر می شود و توقع حقوق و مزایای بیشتری دارند حسابش با کرام الکاتبین می شود به اینجا ها که رسیدم کله ام داغ کرد و نتوانستم تعداد کل اعضای هیأت مدیره ها را حساب کنم و با حداقل حقوق چند ده میلیون تومانی بعلاوۀ پاداش ها و هزینه های جنبی جمع آنها را نتوانستم در بیاورم و آخر نفهمیدم اصل کدام است و فرع کدام، و آیا نیم­کاسه زیر کاسه است یا کاسه زیر نیم­کاسه، فقط دلم سوخت به آن کارکنان قاعدۀ هرم که چقدر باید زحمت بکشند و چقدر باید تولیدات خود را گران به بازار عرضه کنند  تا هم زندگی خودشان را اداره کنند و هم حقوق طبقات بالاسری های خود را بپردازند و تازه سرمایه گذاران اصلی که اکثراً دولتی هستند برای آنها هم سودی برسانند. اکنون که صحبت از واگذاری سهام آن شرکت در بازار بورس است من نمی­دانم کدامیک از شرکت ها را واگذار می کنند اگر شرگت های قاعدۀ هرم واگذار شوند که خوبست باید رابطۀ خودشان را با بالاسری های خود قطع کنند در اینصورت آقایان بالاخانه نشین و حقوق بگیر احساس خطر کرده با واگذاری مخالفت خواهند نمود و مدیران دست نشاندۀ آنها هم حاضر یا قادر به اجرای طرح نخواهند شد اصلاً من نمی دانم چرا از اول این فکر را نکردند و اجازه دادند شستا آنقدر بزرگ شود که ششصد تا شده خود دولت در ادارۀ آن عاجز و مجبور به واگذاری شود اگر از اول بخش خصوصی را حمایت می کردند و خود آنها این شرکت ها و کارخانجات را ایجاد می کردند بهتر نبود؟ بنظر می رسد حالا که به اینجا رسیده باید دولت ها خربزه را خورده اند باید پای لرزش هم بنشیند. البته نفس این شفاف سازی تشکیلات شرکت شستا و آگاه شدن مرذم از آن قدم بزرگی است ا انشاءالله بعد از مدتی شاید این شفاف سازی خودش بالاسری ها را سر انصاف بیاورد و یک ساختاری نو با بنیاد نوین و اصولی و منطقی ایجاد کنند و حق به حق دار برسد.

         یازاندا بو غزلی نصف لیل گچمیشیدی          یاواش یاواش ایشیغی تار اولیردی لامپانون

این شعر از شاعر نامی و مردمی همشهری خودم میرزا علی معجز شبستری است که حدود صد سال پیش به زبان ترکی گفته، ظاهراً شعر ربطی به موضوع بالا ندارد ولی زبان حال خود بنده است که الان حدود یک ساعت از نیمه شب گذشته و شاعر هم همین موقع گفته: ( وقتی این شعر را می نوشتم شب از نیمه گذشته بود  یواش یواش نور چراغ به تیرگی می­رفت ). عنایت فرمایید که آن زمان چراغ ها نفتی بود؛ اول شب که مخزن نفت چراغ پر بود به فتیله نفت کافی می رسید ، نور چراغ زیاد بود ولی اواخر شب که نفت لامپا (چراغ ) رو به اتمام می رفت به تدریج نور آن کم می شد. حتی در کوچه های شبسترما، از طرف شهرداری چراغهای نفتی دیواری کوچکی نصب شده بود و هنگام غروب مأمور شهرداری آنها را روشن می کرد نزدیکی های صبح با تمام شدن نفت، چراغها خاموش می_شدند و قبل از ظهر،فردا همان مأمور با یک نردبان چند پلۀ سبک می آمد و شیشه های چراغ ها و فتیلۀ آنها را تمیز یا تعویض و نفت آنها را پر می کرد.اینجانب همان لامپا ها همچنین اولین لامپ های برق که در کوچه های شبستر بالای تیرهای چوبی روسی روشن شدند دیدم. و هنوز قیافۀ آن مرد لاغر اندام، آرام و فرز و مهربان به نام حیدر بیگ که لامپا ها را سرویس می داد همچنین سیم بانی که با کفش های آهنی قلاب دار خود بالای تیر های برق می رفت و لامپ های سوخته و یا شکسته شده به وسیله بچه ها را عوض می­کرد به یاد دارم.                      احمد اشرفی زاده    1399/1/20  

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 0:13 توسط احمد اشرفی زاده  | 
شبستر...
ما را در سایت شبستر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ashrafizadeh-ahmada بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت: 4:58